سیب و جدایی
تو به من خندیدی و نمیدانستی که من به چه دلهره ای از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم ، باغبان از پی من تند
دوید سیب را در دست تو دید ، غضب الود به من کرد نگاه ، سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و
هنوز سالهاست که در گوش من ارارم ارام خش خش گام تو تکرار کنان میدهد ازارم و من اندیشه کنان غرق در این
پندارم ،که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت...
(حمید مصدق)
من به تو خندیدم چون که میدانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی ،پدرم از پی تو
تند دوید ونمیدانستی باغبان باغچه ی همسایه ، پدر پیر من است من به تو خندیدم تا که با خنده ی خود
پاسخ عشق تورا خالصانه بدهم . بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و ...
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک ، دل من گفت: برو ، چون نمیخواست به خاطر بسپارد گریه
تلخ تورا ، و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من ارام ارام، حیرت و بغض تو تکرار کنان میدهد آزارم
و من اندیشه کنان سخت در این پندارم که چه میشد اگر باغچه ی خانه ی ما سیب نداشت .
فروغ فرخزاد
دخترک خندید و پسرک ماتش برد که به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیده باغبان از پی او تند دوید به
خیالش میخواست حرمت باغچه ودختر کم سالش را از پسر پس بگیرد غضب الود به او غیظی کرد. این وسط من بودم و
سیب دندان زده ای روی خاک افتاده ، من که پیغمبر عشقی معصوم بین دستان پر از
دلهره ی یک عاشق و لب تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام هر دو را بغض ربود ...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت: او یقینا پی معشوق خودش می آید...
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه کرد : مطمئنا که پشیمان شده برمیگردد . سالهاست که پوسیده ارام ، ارام .
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز ، جسم تجزیه شد ساده ولی ذراتم هم اندیشه کنان غرق در این پندارند .
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت .
جواد نوروزی.
نظرات شما عزیزان:
