...... تو برام خورشید بودی
توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجان اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصه های خوب
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده
یادتو هرجا که هستم بامنه
داره عمر منو آتیش میزنه ..............
يكي از ترانه هاي "داريوش"
نظرات شما عزیزان:
